کابوس زنان مطلقه و بیوه در کشور
زنان سرپرست خانوار از جمله گروههای آسیبپذیر جامعه هستند که گاه عواملی چون طلاق، فوت، اعتیاد همسر، از کارافتادگی همسر و رها شدن توسط مردان مهاجر یا بیمبالات، موجب آسیبپذیری این طیف وسیع از جامعه، میشود.
رفیعی نیا با اشاره به وجود 6 میلیون زن طلاق گرفته در کشور و افزایش روز افزون طلاق و به تبع زنان مجرد گفت: براساس آمار مدیرکل دفتر آسیب دیدگان اجتماعی بهزیستی سالانه بیش از 94هزار زن در کشور با جدایی از همسرانخود به جرگه مطلقه ها میپیوندند.بررسیها نشان می دهد که یک سوم زنان مطلقه تهرانی 9 ماه پس از جدایی به خاطر موارد اخلاقی در دادگاه ارشاد دارای پرونده اخلاقی می شوند که این نشان از افزایش فشارهای فراوان بالاخص فشارهای اقتصادی بر گرده این زنان است.
این روانشناس در انتها یاد آور می شود: تالی فساد زندگی زنان بدون مردان! نه تنها گریبان زنان بازمانده و سرپرست خانوار را به تنگ میآورد ، بلکه فرزندان این خانوارها نیز بطور بالقوه در معرض آسیبهای اجتماعی بسیاری از قبیل فرار کودکان از جمله دختران ، کار کودکان در مشاغل سیاه و غیررسمی ، بزهکاری اجتماعی ، محرومیت از تحصیل و سوء تغذیه قرار میگیرند.
به هر حال این یک واقعیت است که زنان بیوه در جامعه ما فشارهای روحی روانی زیادی تحمل میکنند، این فشارها طبیعتا بر کارکرد اجتماعی و اقتصادی آنها نیز تاثیر میگذارد، بنابراین با افت کیفیت زندگی و رضایت از آن مواجه میشوند. به هر حال تجربه بیوگی اگر چه نقاط اشتراکی در بین زنان دارد اما برای هر کس میتواند تجربهای متفاوت از دیگری باشد، به این معنا که پارامترهایی نظیر پایگاه اقتصادی و اجتماعی فرد، سن، دفعات تجربه، باورهای اعتقادی و... در کیفیت این تجربه تاثیر میگذارد.
چه راه حلی در فراروی این قشر از جامعه است؟
دولت چه وظیفه ای در قبال آنها دارد؟
آیا با توجه به کمی آمار مردان مجرد و بی همسر نسبت به زنان بحث ازدواج مجدد معقول است؟
اگر ازدواج مجدد و به تعبیری دو همسری و بیشتر راه درستی است چرا جامعه نسبت به این مساله روی خوش نشان نمیدهد؟
اگر درست نیست چرا حکم آن در قرآن آمده و منعی هم از آن ننموده؟
آیا کسانی که با ازدواج مجدد مخالفند را بهتری برای مشکلات این قشر از جامعه دارند؟